الگوی بسیار استادانه ای از شخصیت

ما چندین سال پیش به سوژه افراد چند شخصیتی علاقه مند شدیم و برای کسی که مقاله تحقیقی مفصلی در این باره نوشته بود نامه ای فرستادیم. او ما را دعوت کرد که به نزد او برویم و شخصی به نام هلن را ملاقات کنیم. شگفت آن بود که تمام شخصیتهای گوناگون این خانم، از شخصیت خود او جالب تر بودند.

روان شناس این خانم، الگوی بسیار استادانه ای از شخصیت های او در اختیار داشت. این خانم یک شخصیت اداری داشت: یک شخصیت بسیار اداری که کارهای دفتری و کارهای دیگری از این قبیل انجام می داد. از این رو به آن روان شناس گفتم “خوب، این شخصیت را برایم احضار کن”. آن روان شناس کلید کار دستش بود. او بلند شد و داد زد “جویس! یالا بیا بیرون، جویس!”. و بر روی پیشانی آن زن کبوید، و او ناگهان دستخوش تمام آن تغییرات گردید. دیگر کار از فیلم بازی گذشته بود. او واقعا جنی شده بود. آن روان شناس در محوطه ای واقع در یک مدرسه کاتولیکی، کارهایی مربوط به جن گیری می کند، و در نظر مردمی که فکر می کنند ما آدم های عجیب و غریبی هستیم شخص قابل احترامی است. او از بعضی جهات، شخص بسیار تاثیرگذاری است زیرا عملکرد بسیار پرمعنایی دارد، ولی فکر نمی کنم که او از تمام جوانب کاری که می کند سردرآورده باشد. او هر جا که می رود، با شانزده الی بیست و دونفر از افراد چند شخصیتی کار می کند ولی نمی تواند بفهمد که چرا بقیه روانکاوان، بیماران چند شخصیتی که در همه جا هستند را تشخیص نمی دهند و فقط او آنها را کشف می کند!

بدین ترتیب شخصیت اداری آن خانم بروز کرد و من خودم را به او معرفی کردم. سپ گفتم “اکثر این شخصیتها نسبت به آنچه در زندگی شخص می گذرد دچار فراموشی هستند. فکر می کنم در جریان همه شخصیتهایتان باشید.” گفت “آه، بله، البته در جریان همه آنها هستیم”. گفتم “خوب، چه طور شد که این همه شخصیت پیدا کردید؟” و او به من گفت “طوری بود که انگار یک دسته از شخصیتهای مختلف در یک جا جمع شده بودند و یک گل میخ گرد هم در وسط آنها فرو رفته بود. بعد که آقای دکتر… را ملاقات کردم، او میخ را بیرون کشید و آنها را در آورد”. این تقریبا کلمه به کلمه حرفهای است که او به من گفت، و او زنی بود که حتی تحصیلات دبیرستانی هم نداشت.