مراجعه کننده ای که دچار سردردهای میگرنی می شد

زمانی خانمی به من مراجعه کرد که دچار چنان سردردهای میگرنی می شد که از پشت به زمین می افتاد. یک بخش ذهنی در او بود که دلش می خواست در اغلب مواقع بتواند به بازی و تفریح بپردازد، و چنانچه این کار را نمی کرد، سایر بخشهای ذهنی او نیز دست به هیچ کاری نمی زدند! این قضیه او را دچار سردرد می ساخت. بدین لحاظ ترتیبی داده بود که مقدار معینی از وقت خود را صرف فعالیتهای تفریحی کند. پس از ملاقاتی که با او داشتم، آخر هفته شد و زمان تفریح او فرا رسید، به جای تفریح تصمیم گرفت به حساب دخل و خرجش بپردازد! آن بخش ذهنی هم بیکار ننشست و او را از پشت به زمین انداخت. او به من تلفن زد و گفت “من هنوز حسابهایم را تمام نکرده بودم که یک سردرد میگرنی دیگر به سراغم آمد. ضروری است چه کار کنم؟” من گفتم “این را از من نپرس. از آن بخش ذهنی بپرس. این که مشکل من نیست. سر من که ناراحتی ندارد”.

مراجعه کننده ای که دچار سردردهای میگرنی می شد
مراجعه کننده ای که دچار سردردهای میگرنی می شد

از این رو به درون خودش رفت و فهمید که در ذهن او چه می گذشته است. آن بخش ذهنی گفت “برو بیرون، سوار ماشین بشو و برو یک جایی برای خودت تفریح کن!” به محض آنکه سوار ماشین شد، سردردش رفع گردید. بعد از آن، دیگر سردرد برایش اسباب مزاحمت نبود. بلکه نشان دهنده این بود که او ضروری است عکس العمل بهتری از خودش نشان دهد. او آموخت که سر درد نشانه آن است که ضروری است بیرون برود و تفریح کند.

بسیار خوب. آیا راجع به فرآیندی که در باب دیک انجام دادیم، سوالی دارید؟
زن:ممکن است بدانم برای چه دیک نباید نسبت به آن موقعیت ها آگاه باشد؟
ما ترجیح می دهیم که نباشد. این کار فقط از این طریق امکان پذیر است.
زن: دیک، آیا تو هیچ گونه آگاهی مشخصی نسبت به آن سه موقعیت نداری؟

دیک: نه ندارم. البته از بابتی به خاطر این قضیه حس شکست می کنم، چون نمی توانم به آن فکر کنم.
زن: خوب، حالا او از کجا بداند که آن موقعیت ها را در اختیار دارد؟

 

منبع : درس های رواندرمانی گریندر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *