می توانیم در زندگی به موفقیت های مهم تری نایل آییم

می توانیم در زندگی به موفقیت های مهم تری نایل آییم

اجازه بدهید برای شما داستانی نقل کنم:

من زمانی در سالهای خیلی پیش در فرودگاه ناپل منتظر هواپیمای لندن بودم. ضمن تماشای سایر مسافرها مردی قد کوتاه با چشمانی سیاه و موی سیاه و ملبس به لباس فرم قدیمی و بینی بزرگ نظرم را جلب کرد. و از نگاهش بدم نیامد انگار یک جایی من قبلا او را دیده بودم! در داخل هواپیما هم نزدیک به هم نشسته بودیم و فرصت بیشتری برای نگاه کردنش داشتم.

بدون شک او مرا بیاد شخص دیگری انداخته بود اما آن شخص کی بود؟

من در لندن سخن رانی داشتم بعد از سخن رانی به نیویورک پرواز کردم. در زمان غیبتم کارها روی میزم تلمبار شده بود.

یک روز که از زیادی کارها خسته شده بودم نشستم و به عکس مرحوم پدرم که در روی میزم بود نظر انداختم. و درباره زندگیش فکر کردم. خاطرات و تراژدی مرگش از نظرم گذشت. به محض اینکه به گذشته برگشتم خودم را مجددا خیلی نزدیک به اون احساس کردم.

در اتاق انتظار شخصی منتظرم بود. وقتی او را دیدم متعجب شدم. او همان مرد قدکوتاهی بود که من در هواپیما دیده بودم. او از ماسفرین هواپیما نشانی مرا پرسیده بود و می خوست من با عمل جراحی پلاستیکی بینی اش را کوچک نمایم.

 

برای دیدن آموزش های موفقیت اینجا را کلیک کنید

 

می توانیم در زندگی به موفقیت های مهم تری نایل آییم
می توانیم در زندگی به موفقیت های مهم تری نایل آییم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عمل جراحی بزودی انجام گردید. روز بعد برای ویزیت به اتاقش رفتم و با او صحبت کردم. تمام صورتش باندپیچی شده بود. روزهای بعد هم دوست داشتم باز به اتاقش بروم و با او حرف بزنم.

پس از چند روز که باندها را باز کردم و از صورتش برداشتم. ناگهان از تعجب یکه خوردم وقتی به بینی جدیدش و سبیل هایش خیره شدم فهمیدم که چرا به او علاقمند شده بودم زیرا او آنچنان شباهتی به پدرم پیدا کرده بود که انگار پدرم دو مرتبه زنده شده است لذا از او پرسیدم: شما از کشور اتریش نیامدید؟

  • چرا اتریشی هستم.
  • ممکن است به من بگویید که شغلتان چیست؟
  • من در آنجا یک کارگاه بافندگی دارم.
  • پدر من هم در اتریش بود و شغل بافندگی داشته.

پنداری پدرم را با همان لباس فرم قدیمی خودش می بینم. در یک لحظه زمان گذشته و حال برایم با هم یکی شده بود. خودم را برای یکبار دیگر جوانی بیست ساله احساس کردم، اما با یک تفاوتی فوق العاده و مهم.

 

برای دیدن آموزش های موفقیت اینجا را کلیک کنید

 

می توانید تمام نیروهای مثبت زندگیتان را با هم جمع بندی کنید

اکنون احساساتم خیلی بیشتر از گذشته بود که چقدر پدرم را دوست داشتم. و چقدر به او مدیون بودم.

در نتیجه کسب این آگاهی های جدید، و این این بیداری جدید و شباهت این مرد به پدرم من یک نیرو و پتانسیل جدیدی در خودم حس کردم. فهمیدم که اکنون می توانم در زندگی به موفقیت های مهم تری نایل آیم. حس کردم که اکنون قادرم با یک نیروی جدید از تمام مرزهای خطرناک زندگی بدون دغدغه خاطر عبور نمایم. و با بازوهای نیرومندی به سوی اهداف عالی تر حرکت نمایم.

شما هم می توانید وقتی تمام نیروهای مثبت زندگیتان را با هم جمع بندی کنید و روی هم بگذارید به کشف نیرو و پتانسیل واقعی خودتان پی می برید. بنابراین می توانید با اطمینان خاطر به سوی هدف خودتان حرکت کنید.

 

برای دیدن آموزش های موفقیت اینجا را کلیک کنید

 

شهامت

از یک نظر در واقع زندگی عبارت است از یک سری کارهای پرحادثه و تا حدودی خطرناک و حساب شده که ما برای ادامه زندگی با رضایت مندی به سویشان حرکت می کنیم. بنابراین شما برای رسیدن به هدف و موفقیت خودتان باید شهامت داشته باشیدف تا احساس تردید و دودلی از وجودتان رخت بربندد و به سوی هدف پیش بروید. شهامت: یعنی که شما امیدها و مسائل خودتان را با دوستانیکه مایلند با شما همکاری و هم فکری بکنند در میان بگذارید و با آنها صحبت کنید. یعنی از شهامت خودتان به دیگران هم بدهید. یعنی تمام نیرو و ظرفیت و استعداد خودتان را در یک نقطه متمرکز و جمع کنید و مجددا به سوی مقصد پیش بروید. شما باید با نقاط ضعف خودتان در صلح و آشتی باشید. یعنی با وجود موانع و دست اندازهایی که در سر راهتان هست با اشتیاق به سوی هدفتان حرکت کنید.

به طور قطع بعضی وقت ها ضعف و سستی بر وجود انسان ها غلبه پیدا می کند. اما در وقتی دیگر هم احساس قدرت و نیرومندی می کنید و به آسانی تسلیم نمی شوید و این خاصیت بشر است.

 

شهامت یعنی یک احساس انتظار با امید به موفقیت

شهامت یعنی یک احساس انتظار با امید به موفقیت. شما در حقیقت یک نفر معدن شناسید و در جستجوی جاهای بکر و دست نخورده  وجودتان هستید. امید شما جنبه انفعالی ندارد، از حرکت باز نمی ایستد و مستقیم شما را به سوی هدف و مقصدتان می برد.

شما باید شهامت داشته باشید، والا هرگز بدنبال هدف تان راه نمی افتید. به فرض هر آینه در راه رسیدن به هدف شکست بخورید مسلما باید مجددا با شهامت و نیرومندی بیشتر به میدان بیایید و سعی کنید حریف تان را به زانو در بیاورید.

پی نوشت: گویا تیمور لنگ در یکی از جنگ ها شکست سختی خورده و به بیغوله ای پناه برده بود، در آن بیغوله مورچه ای را مشاهده می کند که دانه گندمی را بیش از صدبار بدهان می گیرد که از دیواری بالا ببرد و موفق نمی شود بالاخره بعد از ان همه شکست و نومیدی توفیق حمل دانه را بدست می آورد، تیمور از پشت کار مورچه درسی آموزنده گرفته از بیغوله خارج شده به تهیه و جمع آوری سپاه مشغول می شود و از عاقبت شاهد پیروزی را در آغوش می گیرد.

 

برای دیدن آموزش های موفقیت اینجا را کلیک کنید

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *