داستان خود من

ب

داستان خود من
داستان خود من

عد از اینکه از دبیرستان بیرون آمدم و چند سالی به عنوان یک کارگر کار کردم، کمی پول پس انداز کردم و به سیاحت دنیا رفتم.

تا این زمان به بیش از هشتاد کشور در شش قاره سفر کرده ام. من در موقعیت هایی قرار گرفتم که اغلب اشخاص در آن شرایط قرار نمی گیرند. من بارها گرسنه در سرزمینهای دور دست روی زمین خوابیدم.

در ضمن، در هتلهای عالی اقامت کرده ام و در رستورانهای بسیار خوب غذا خورده ام. در طی عمرم یک بار مدیر ارشد یک شرکت با سرمایه 265 میلیون دلار شدم. تاکنون با چهار رئیس جمهور و سه نخست وزیر ملاقات کرده ام. من و زنم در فاصله ای کمتر از شش ماه که تصمیم گرفتیم با رئیس جمهور آمریکا ناها بخوریم به این مهم نایل آمدیم.

در طری سالها، درسهای مختلفی آموختیم و از جمله این درسها هم این بود: تا هدف را نبینید، نمی توانید به آن تیراندازی کنید. اگر ندانید در کجا هستید، نمی توانید به جایی که می خواهید برسید. اگر جدی هستید و به راستی می خواهید قدرتهای درون خود را آغاز کنید، باید دقیقا بدانید چه خواسته ای دارید.

تمام موفقیتهای من زمانی به دست آمد که وقتی را صرف کردم تا بدانم وقتی به هدفم رسیدم، آن هدف چه شکل و شمایلی خواهد داشت. من تاکنون با مردان و زنان مختلفی صحبت کرده ام که به موفقیتهای بزرگ رسیده اند و جملگی این وجه مشترک را داشته اند. آنها دقیقا می دانستند که به کجا می خواهند برسند. این پنداره ای که برای خود خلق می کردند انگیزه ای قدرتمند می شد که آنها را به جلو می برد. تحقق هدفهای آنها به نظر می رسید ناشی از آن است که ابتدا اصولا هدفی را برای خود در نظر می گرفتند.

هدف گذاری عنصر مهمی از این نظام است که آن را د آموزش های بعدی به تفصیل بحث کرد ایم. اما مدتها قبل از اینکه چنین اقدامی بکنید، باید کاری انجام دهید که اشخاص به ندرت آن را انجام می دهند. برای اینکه این سیستم کار کند ضرورت مطلق دارد. باید بدانید که موفقیت برای شما چه تعریفی دارد. باید بدانید که اگر موفق شدید، زندگی تان به چه شکلی در می آید.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *