“موافقم!” صدای جدید باعث شد که خونآشامها دور شوند. قوی و تاریک بود، با یک لبه به آن. از قسمتی از سایه و مه که در اطراف بقایای ننوی نقرهای بالا آمده بود و حالا تودهای از تکههای پارچه روی زمین افتاده بود، ظاهر شد. تاریکی خود را به پیکر شنل پوش تبدیل کرد، مردی لاغر اندام با چشمانی درخشان و ریش تیزی که به دقت به آن اشاره شدهبود. لباس یک اشرافزاده، جلیقه و چکمه پوشیده بود که سگک کمربند نقرهای و ابریشم ارغوانی به تن داشت. او دستش را به سوی او دراز کرد و فرمان داد: ” حلقه را به من بدهید.”
روات به سرعت به یکی از رسید، پیراهن تازهاش به دور کمرش بسته بود و نوار نقرهای را به طرف مرد پرت کرد. با سرعت از میان هوا رد شد و روی انگشت افراشته چرخید.
او گفت: ” من یارون هستم. آخرین بازمانده خانواده خونآشام عظیمالجثه، پدر همه زمین. من مسیحای خون آشام ها هستم. پیش از من زانو بزن.”
همه این کارها را کردند. حتی کودک.
“یارون” به آرامی به اطراف نگاه کرد و از قدرت جدیدش لذت برد.
او گفت: ” شما خوب کار کردید، بچههای من، تا من را از حبس طولانی معاف کنند.
مخصوصا تو که تو هم مثل اون دختر گستاخ و گستاخ هستی. شما به فرمانروایان زمان با اعمال خود احترام میگذارید.”
در حالی که چشمان سبزش برق میزد، به یارون نگاه کرد و گفت: ” شما با گاز، سرورم، برخورد کردهاید. بدن شما لبریز از هسته سمبیوتیک است. آیا شما قدرت پیوسته لرد و خونآشام را احساس نمیکنید؟ ”
یارون سرش را به عقب پرتاب کرد و با خوشحالی خندید: ” بله! احساسش میکنم. این احساس عالی و توانایی سفر از طریق زمان و فضا است. خواهش میکنم، روات، من هر چیزی را به کسی که این آزادی را به من دادهاست تقدیم میکنم.”
روات دندان هایش را به هم فشار فشار داد و گفت: ” من چیزی بیش از نژاد خونی مان نمیخواهم که به آنها بپیوندیم. من این کار را برای شما کردهام، سرورم. همین کار را برای من انجام دهید.”
“دستهایش را باز کرد و گفت:” بسیار خوب، به نزد من بیا.”
در حالی که هنوز ناپایدار بود، ایستاد و به سوی او رفت.
او به او گفت: ” شما همسر من خواهید بود، ما باید پادشاه و ملکه شب باشیم، و همه مردم و جامعه لرد را در آیین تناول عشای ربانی با یکدیگر متحد خواهیم کرد. ما باید از تمام زمان و فضا تغذیه کنیم. هیچ محدودیتی برای اجازه دادن به خون به نام ما وجود ندارد، و هیچ قدرتی در جهان برای به چالش کشیدن ما وجود ندارد. شما با عقل مردم خود ما را به اینجا آوردهاید. با هم، هیچ چیزی فراتر از دسترس ما نیست.”
به جلو خم شد و او را گاز گرفت، شنلش را دور او کشید و با شور و هیجان فریاد کشید. تاریخ به دنیا میآید، ازدواجی عظیم از مردم و سرنوشت. آرزوی خود او گوشت بود. روات میتوانست احساس کند که اصول جدید در او ریشه میگیرند، تواناییهای جدیدی که برای بازسازی ژنهای خود عجله میکنند.
مقداد علی بخشی هستم. موسیقی دان، برنامه نویس، متخصص هوش مصنوعی، علم داده، متخصص بلاکچین و توسعه دهنده ربات های هوشمند.
دانش آموخته مقطع ارشد و دکتری دانشکده فنی دانشگاه تهران هستم. با سابقه تدریس درس برنامه نویسی در دانشگاه (پردیس بین الملل کیش دانشگاه تهران)