او نمی‌توانست تمام روز در بستر بماند

در حالی که او را در مقابل خود نگه‌داشته بود، بار دیگر سرش را بلند کرد و دندان‌های تیزش را نمایان ساخت. خون از آن‌ها می‌چکید و با لرزشی خفیف پی برد.

” پس شروع می‌شود! یارون، که صدایش پر از اشتیاق خون بود، فریاد زد: ” زمان بشریت در این دنیا به پایان رسیده‌است. شب طولانی دارد شروع می‌شود! ” او دست‌هایش را پهن کرد و فریاد بلندی کشید: “سن به ما بستگی دارد!”

گوشت گوشت گوشت گوشت است.

مشکل این بود که آن‌ها توسط گروه ها اجرا شده در مرکز مدنی را متوقف کرده بودند. کلی پول کلی پول خیلی ناراحت بود.

من دنیا را اداره خواهم کرد.

با ملایمت از خواب بیدار شد و دید که برگ‌ها را در دست‌هایش جمع کرده‌است.

بی شک دیشب خواب بود. حالا حالش خوب بود. دستش را روی گردنش گذاشت و به خود لبخند زد.

کبود شده بود. چرا باید این طور باشد؟ دهانش صدمه ندید، گوشش هم صدمه ندید، چرا باید گردنش را مثل تجربیات دیشب واقعی می‌دید؟ نوعی کابوس سرکوبی رخ داده بود، یک پیغام ترسناک از ناخودآگاه او در مورد مرگ سیاره او. بعد از این همه، حالا پدرش یک خون‌آشام را احساس می‌کرد، بنابراین یک بچه خون‌آشام را اختراع کرده بود تا خودش را با آن تنبیه کند. کام لا ساده بود. چیزی که رژیم غذایی بهتری داشته باشد و چند قدم زدن ساده نمی‌تواند درمان شود.

احتمالا گردنش آسیب خورده بود. برای صبحانه چیزی با نمک لازم بود. تخم‌مرغ نیمرو می‌تواند جذاب باشد. خانم کاپریکالی اگر از او می‌پرسیدند حتما به او کمک خواهد کرد.

او نمی‌توانست تمام روز در بس‌تر بماند. حالا که او کریکت را درک کرده بود، لانستون یک کتابخانه داشت که می‌خواست آن را کاوش کند. شاید چیز جالبی در مورد مارسوپیال ها وجود داشته باشد.

خوب. بلند شو.

او این کار را کرد، برگ‌ها را کنار زد و به حمام رفت.

خوب، این نشان می‌داد که او احمق است. او در آینه نشسته بود. کمی رنگ‌پریده اما با اطمینان کامل. و گردنش – –

دو سوراخ کوچک در آن.

او با عصبانیت سرش را تکان داد و گفت: ” این نمی‌تواند درست باشد، اگر درست بود، احساس متفاوتی می‌کردم.”

دکتر قوری را روی میز صبحانه به دقت نگاه کرد و آن را به آرامی در دو دست گرفت. عینکش روی نوک بینی‌اش قرار داشت.

او به تیگن که در حال خواندن روزنامه بود، گفت: ” کاپریچلی یک قوری چای گرجستان دارد.”

در حالی که تکه دیگری از نان برشته را گرفته بود، با حواس‌پرتی گفت: ” چقدر برای او خوب است؟ علامت ستاره شما چیست؟ ”

دکتر قوری را پایین آورد و به او اخم کرد و گفت: “چه؟”

” تو زیر آن چه نماد ستاره‌ای متولد شدی؟ در اینجا کسی هست که به نظر شما این طور به نظر می‌رسد، من شرط می‌بندم که شما یک سرطانی هستید.”

دکتر از جا پرید و نگاهی به پشت تیگن انداخت و در حالی که گوشه‌ای از کاغذ را در دست گرفته بود، نگاهی به اطراف انداخت و گفت: ” فلکی که از گالیفری دیده می‌شوند، متفاوت از آن‌هایی هستند که روی زمین دیده می‌شوند. به این حقیقت اضافه کنید که لردهای زمان هیچ توجه به آنچه که الگوی ستاره‌ای کهن در افق زمانی که به دنیا می‌آیند وجود ندارد و این واقعیت که علم احکام نجوم، یک سیستم غیرعلمی و غیر اثبات براساس شانس کور است، و ” چهره او هنگامی که ورود به سرطان را دید، سقوط کرد.” ” او کاغذ را رها کرد و چشم‌غره‌ای به او رفت.

رمان دکتر هو – اپرا – قسمت ۱۵

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *