روات با صدای بلندش شروع کرد، به من گوش کن

روات با صدای بلندش شروع کرد: به من گوش کن.

مرد انگشتی را بیرون انداخت و آن را در گلوی روث فرو کرد. او پرسید: «من مادر شوم؟

روات با آرامش چیزی از کمربندش بیرون کشید و به صورت مرد فرو کرد. این کتابی بود که نمادی گرد با طراحی زیبا روی جلد باستانی آن نقش بسته بود.

تازه وارد دست هایش را بالا انداخت و عقب رفت، در حالی که شوکه شده بود.

جیک و مادلین نیز یک قدم به عقب برداشتند. آنها می توانستند نیروی نماد را احساس کنند.

“مهر بزرگ راسیلون!” روات فریاد زد. او به سمت مرد پیش رفت تا اینکه او در لبه پشت بام ایستاد، در آستانه پرواز. “من برای این بازی ها وقت ندارم. من اسرار گذشته شما را می دانم و اخبار مهمی در مورد آینده شما دارم. اگر به من گوش دهید، می توانید بر این دنیا و دیگران حکومت کنید. اگر من را شکار کنید، نادان خواهید ماند. و آسیب پذیر. من از اربابان زمان هستم. من از دنیای دیگری آمده ام، می فهمی؟”

“من میفهمم.” صدا از پشت روات آمد. مرد جوانی با لباس شیک و دستکش چرمی و کت اسپرت ایستاده بود. کلاهش را روی روات گذاشت. “از آشنایی با شما خوشحالم. فرزندان خون آشام بزرگ به حلقه و سنت مقید هستند.”

روات به سرعت دوباره دستش را در کیفش برد و حلقه ای را روی انگشتش انداخت. آن را به سمت آقا دراز کرد. “خدا را شکر کسی فرم را می داند. حلقه را ببوس.”

“البته.” روی یک زانو پایین آمد و به آرامی نوار نقره ای را با لب هایش لمس کرد. سپس به بقیه نگاه کرد. “من به شما توصیه می کنم که همین کار را انجام دهید.

کتاب ها را نخوانده ای؟ این خانم منادی منجی شادمان پیر ماست.»

روث حلقه را بر روی خون آشام های دیگر بالا نگه داشت. همه زانو زدند. او به آنها گفت: “خون باکره را برای من بیاورید.” “و من حقیقت آنچه را که می گویم به شما نشان خواهم داد.”

جیک نگاهی به مادلین انداخت. “این شب برای سفارشات بلند است، اینطور نیست؟”

آنها حوض خون را به صورت دایره ای روی پشت بام پخش کردند که توسط مرد کلاه پوشی که خود را جرمی سندرز معرفی کرد، هدایت می شد. او با این مرد کچل دست داده بود، زیرا از دیدار با “رقابت او در منطقه ویینگتون” خوشحال بود. روات انتظار داشت که خون‌آشام‌های بیشتری از راه برسد، اما جیک به او توضیح داد که تنها یک زوج در هر شهر اصلی معمول است.

“بیشتر از این، و از کنترل خارج می شود. شما باعث می شوید که همه یکدیگر را گاز بگیرند، بدون کشتن آن را منتقل می کنند. به زودی ذخایر غذای شما تمام می شود و همه شما از گرسنگی می میرید. به شما یاد می دهند که توسط هر کسی که شما را آغاز می کند، فقط سه مورد از آن را تهیه کنید. همانطور که می روید مهربان باشید. آنها را نیز از هم جدا کنید تا همه بر سر یک گوشت دعوا نکنید.”

“آه، اما آیا می‌دانی پدر همه شما کیست؟ روات به اطراف گروه نگاه کرد.” تنها خون آشام روی زمین در یک نقطه. هر کسی؟ ”

رمان دکتر هو – اپرا – قسمت 7

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *