ذهنیت ناخودآگاه در یک فوبیا

در قسمت قبل دیدیم که به بیمارم گفتم به درون خودت برو و به آن بخش ذهنی بگو که ما می دانیم او دارد کار مهمی را انجام می دهد، و از او بپرس که آیا مایل است با تو رابطه برقرار سازد یا خیر”. او یک واکنش مثبت بسیار قوی دریافت کرد. بدین لحاظ گفتم “اکنون به درونت برو و از آن بخش ذهنی بپرس که آیا حاضر است به تو بگوید که از بند آوردن نفس تو در هنگامی که به بزرگراه نزدیک می شوی چه قصدی دارد؟”. او به درون خودش رفت و بعد از مدتی گفت “خوب، آن بخش ذهنی گفت: نه، دلم نمی خواهد به تو در این باره چیزی بگویم”.

ذهنیت ناخودآگاه در یک فوبیا
ذهنیت ناخودآگاه در یک فوبیا

به جای آن که ذهنیت ناخودآگاه او را تغییر دهم، دست به کاری زدم که ممکن است عجیب به نظر برسد، ولی این کاری است که من در هنگامی که دچار بدگمانی یا به قول دیگران برداشت ذهنی ناگهانی می شوم، انجام می دهم. من او را وادار کردم به درون خودش برود و از آن بخش ذهنی سوال کند که آیا می داند دارد چه کاری برای او انجام می دهد یا خیر. او چشمهایش را بست و سپس به حال طبیعی خودش بازگشت و گفت “خوب، من. . . باور نمی کنم. . . حرف او را باور نمی کنم”.
“بسیار خوب، دوباره به درونت برو و بپرس که آیا او حقیقت را گفته است یا خیر”. او دوباره به درون خودش رفت و سپس گفت “نمی خواهم حرف او را باور کنم”. “خوب، او چه گفت؟”. “او گفت که فراموش کرده است”.

عجیب به نظر می رسید! من همیشه فکر می کردم که این یک واکنش خارق العاده است. این موضوع از برخی جهات، آدم را به تفکر وا می دارد. چنانچه یک بخش ذهنی، رفتار خودش را برای هدف خاصی طرح ریزی کند و شما در برابر او مقاومت به خرج دهید و در واقع با او به جدال بپردازید، این کار قادر است چنان او را درگیر نزاعغ سازد که فراموش کند اصلا بار اول برای چه منظوری رفتارش را برنامه ریزی کرده است.

 

منبع : جلسات رواندرمانی گریندر

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *