یک الگوی بسیار عمومی

زمانی یک بیمار دچار اختلال چند شخصیتی در بیمارستانی داشتیم که وضع حالی مناسبی نداشت، در ضمن او فکر نمی کرد که این چند شخصیتی بودن، چیز بدی باشد. آنچه آن زن تشریح کرد این بود که روان شناس گل میخ را بیرون کشید و بدین ترتیب تمام آن شخصیت ها به طور مجزا، بهتر قابل تشخیص شدند و حالا همه آن شخصیتها می خواستند سرجایشان برگردند و دوباره یک جا جمع شوند. فاجعه این جا بود که وقتی روان شناس موفق می شد او را به حالت اولیه خودش بازگرداند، یک فراموشی کلی از تمام زندگی به او دست می داد. او تمام این شخصیتهای عجیب و غریب را دارا بود. یک شخصیت شهوانی داشت که نگو و نپرس! شخصیت دیگر او هی جوک می گفت و واقعا شخصیت بیخودی بود. شخصیت دیگر بسیار کمرو و خجالتی بود. ولی موقعی که روان شناس او را معالجه کرد، نسبت به تمام زندگیش دچار فراموشی شد و دیگر هیچ یک از مراجع آن شخصیتها را در اختیار نداشت. شده بود عین یک کودن.

یک الگوی بسیار عمومی
یک الگوی بسیار عمومی

من فکر نمی کنم که بشود شخصیتها را از وجود شخص پاک کرد. از این رو نامهایی را به خاطر سپردم که موجب یادآوری شخصیتهایی می شدند که از آنها خوشم آمده بود، و واکنشهای ناخودآگاهی از او دریافت کردم که واقعا فوق العاده بودند. آن شخصیتها هنوز هم در او بودند، ولی برای او کاملا قابل دسترس نبودند.

برای آن که کار خوبی بر روی یک بیمار چند شخصیتی انجام دهید، به نظر من باید الگوی آن روان شناسی که چنین عارضه ای را در او ایجاد کرده است را بشناسید. الگوی برخی از روان شناسان در مورد چند شخصیتی بودن این است که فرد، تمام آن شخصیتها را داراست و دارای احساس ناخودآگاهی است که آنها را فعال می کند. این نیز یک الگو است، یک الگوی بسیار عمومی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *